اسیر عشق بودم هر چه پیش آمد پرستیدم
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی صائب تبریزی
***
غافل کند از کوتهی عمر ، شکایت
شب در نظر مردم بیدار بلنـد است صائب تبریزی
***
غیر از خدا که هرگـــــــز در فکر او نبودی
هر چیز کز تو گم شد وقت نماز پیداست صائب تبریزی
***
دست طمع چو پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش نظیری نیشابوری
***
ما زآغاز و زانجام جهان ، بی خبریم
اول وآخر این کهنه کتاب افتاده است کلیم کاشانی (همدانی)
***
زفرق وامتیاز کعبه و دیرم چه می پرسی
اسیر عشق بودم هر چه پیش آمد پرستیدم بیدل دهلوی