بهار با شاعران
به نو بهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این زمین ، خندان رودکی
بهار آمد ازگلستان گل چنیم
ز روی زمین شاخ سنبل چنیم فردوسی
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد خیام
عزیزان موسم جوش بهاره
چمن پر سبزه صحرا لاله زاره
دمی فرصت غنیمت دان درین فصل
که دنیای دنی بی اعتباره بابا طاهر
چو لطفش را بیفشارد هزاران نوبهار آرد
چه نقصان گر ز غیرت او زند برهم بهاری را مولوی
روز بهارست خیز تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار سعدی
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد حافظ
نفی خود میکنم اثبات برون میآید
تا بهکی رنگ توان باخت بهار استاینجا بیدل
خامه ی دهر بر شکوفه نوشت:
هر بهاری ز پی خزانی داشت پروین اعتصامی
خاطر بی آرزو از رنج یار آسوده است
خار خشک از منت ابر بهار آسوده است رهی