بیت الغزل هایی از حافظ
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی ازاین طرفــــــــــــــه تر بر انگیزد
***
بر آستانه ی تسلیم،سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
***
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایــــــــی
***
در دایره ی قسمت ، ما نقطه ی پرگاریـــــم
لطف،آنچه تو اندیشی؛حکم آنچه تو فرمایی
***
کاروان رفت و تـــــو در خواب و بیـــابــــان در پیـش
کی روی ؟ره زکه پرسی؟چه کنی؟چون باشی؟!
***
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صـد بت باشدش در آستینی
***
در ره منزل لیلــــی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی