سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاسخ اجمالی به یک شبهه

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcT7hapOeSzN_E18EsE2anQQPqMgrZcKNqG1ztsbyE0KcwIgh8Js

 

 

http://erfan-hezaveh.persiangig.com/image/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D8%A8%D8%B3%D9%85%20%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%20%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%AD%D9%85%D9%86%20%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%AD%DB%8C%D9%85.jpg

پاسخی اجمالی به یک شبهه

تازه از سفر برگشته ام؛ به قول قدیمی تر ها پاسی از شب گذشته است ،آماده می شوم برای خواب ؛ تلگرامی از عزیری می رسد که چرا فردوسی گفته است : " زن و اژدها هردو درخاک به/جهان ،پاک از این هر دو ناپاک به / زنان را ستایی سگان را ستای/که یک سگ به از صد زن پارسای "

خواب آلوده پاسخش می دهم که آقا جان! آدم های فضول از قدیم هم بودند آن ها فکر می کردند بیشتر و بهتر از بزرگان می دانند و حرف های صد تا یک غازشان را لابلای سخن بزرگانی چون فردوسی می گنجانیدند ... اما جدی تر آن که : این ابیات که در داستان سیاوش و در وصف خیانت نامادری وی و سوگلی حرمسرای کاووس یعنی سودابه آمده است از ابیات الحاقی و مجعول شاهنامه است و در نسخه های اصیل و قدیمی وجود ندارد ؛ شاید ناسخی ، هنگام کتابت شاهنامه ، نظری را که خود درمورد زنان داشته است به نظم درآورده و به کتاب فردوسی افزوده است در روزگارانی که صنعت چاپ نبود و باسوادانی که خواندن و نوشتن می دانستند اندک بودند کار تکثیر و نسخه برداری از کتاب به نساخ سپرده می شد ناسخان هم در کار نوشتن پر اشتباه بودند مثلا اگر کلمه یا جمله ای را نمی توانستند بخوانند واژه یا عبارتی از خود  جایگزین آن می کردند یا اقدام به خذف و اضافه متن می نمودند و بدین گونه است که امروز نسخه های متعدد ازیک اثر واحد داریم .

فردوسی در جای جای شاهنامه ، زن ، به ویژه زن ایرانی را ستوده است ؛ اوج این ستایش را در توصیف همسر خویش ، در آغاز داستان بیژن و منیژه می بینیم :

بدان تنگی اندر بجستم ز جای

یکی مهربان بودم اندر سرای

خروشیدم و خواستم زو چراغ

برفت آن بت مهربانم ز باغ

مرا گفت شمعت چه باید همی

شب تیره خوابت بباید همی

بدو گفتم ای بت نیم مرد خواب

یکی شمع پیش آر چون آفتاب

بنه پیشم و بزم را ساز کن

بچنگ آر چنگ و می آغاز کن

بیاورد شمع و بیامد به باغ

برافروخت رخشنده شمع و چراغ

...


ابیاتی از شادروان رهی معیری

من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش

از دیگران حدیث جوانی شنیده ام

                 ***

موی سپید را ، فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده ام

                 ***

ای سرو پای بسته ! به آزادگی مناز

آزاده من،که از همه عالم بریده ام

                 ***

ترک خود پرستی کن ، عاشقی و مستی کن

تا زدام غم ، خود را ، چون رهی ، رها بینی

                 ***

منم ابر و تویی گلبن ، که می خندی چو می گریم

تویی مهر و منم اختر ، که می میرم چو می آیی

                 ***

مه روشن ، میان اختران پنهان نمی ماند

میان شاخه های گل ، مشو پنهان که پیدایی

                 ***

جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق !

موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست

                 ***

از چو من آزاده ای الفت بریدن ، سهل نیست

می رود باچشم گریان، سیل از ویرانه ام

                 ***

طی نگشته روزگار کودکی ، پیری رسید

از کتاب عمر ما ، فصل شباب افتاده است

                  ***

قصه ی امواج دریا را زدریا دیده پرس

هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست ، نیست


ابیاتی از حافظ

بسم الله النّور

با سلام

امشب ،حافظ می خواندم یادم آمد چند ماهی است که به این وبلاگ، سری نزده ام و بیشتر در " لحظه های آبی" بودم. حالا که آمدم ، می بینم دو سالی هست که زیر باران نرفته ام ، زیر باران بیت های زیبا و دل انگیز شاعران بزرگ میهنم ؛ به راستی که "این قافلــه ی عمر عجب می گذرد "

و حالا ابیاتی از حافظ:

 

بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست

طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد

                  ***

سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ

که نه خاطر تماشا نــــه هوای باغ دارد

                  ***

حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بسوز

زان که درمانی نــدارد درد بی درمان دوست

                  ***

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ !

که رستگاری جاوید در کم آزاری است

                 ***

سلامت همه آفاق ، در سلامت توست

به هیچ عارضه ، شخص تو دردمند مباد

                 ***

اگر پوسیده گردد استخوانم

نگردد مهرت از جانم فراموش

                ***

نگرفت در تو گریــــــــه حافظ بــــــه هیچ رو

حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

                ***

بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست

آن جا جز آن که جـــــان بسپارند چاره نیست